اخرین شب گرم رفتن دیدمش
لحظه های واپسین دیدار بود
او به رفتن بود و من در اضطراب
دیده ام گریان دلم بیمار بود
گفتمش از گریه لبریزم مرو
گفت جانا ناگریزم ناگریز
گفتم او را در لحظه ای دیگر بمان
گفت جانا می خواهم ولی دیر است دیر
در نگاهش خیره ماندم بی امید
سرنهادم غمزده بر دوش او
بوسه های گریه الودم
بر لاله های گوش او
ناگهان اهی کشید و گفت وای
زندگی زیباست و گاهی زشت
گریه را بس کن مرا اتش نزن
ناگریزم از قبول سرنوشت
شعله زد و من چو دیدم موج اشک
برق زد در مستی چشمان او
اشک بی طاقت در ان هنگام ریخت
قطره قطره از سر مزگان او
از سخن ماندیم و باز من نگاه
گفت میدانم جدایی زود بود
با نگاه افرینش بین ما
های های گریه ای بدرود بود
نظرات شما عزیزان:
|